بیت بیت غزل از داغ تو بی جان بشود

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
در این خانه سرشوق گدایی دارد
زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد
صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد
از غم غربت تو چشم پر از نم داریم
هر که مجنون تو شد اشک و بکایی دارد
العطش گفتی و قلب همه را سوزاندی
فرد تشنه عملاً سوز صدایی دارد
مثل جدت به تو هم آب ندادند، غریب!
روضه ات بوی خوش کرببلایی دارد
بال و پرهای کبوتر شده سقف حرمت
روضه ی تو به خدا معجزه هایی دارد

شاعر : حبیب باقرزاده

اول راه، غزل داغ و پریشان بشود…!!
بیت بیت غزل از داغ تو بی جان بشود
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا بیت خودت, بهر تو زندان بشود؟
مرغ باغ ملکوتی و زمین جای تو نیست
پس عجب نیست مقامات تو کتمان بشود
خواست قتل پدرت پاک شود از اذهان
دخترش را به تو داده ست که جبران بشود
بلکه یک گرگ صفت آمده تا در حرمت
پشت آقایی بی حد تو پنهان بشود
ام فضل است و یا شمر، چه فرقی دارد؟
خواست با تشنگی ات درد، دو چندان بشود
کربلایی شده ای لحظه آخر ز درون
زهر نیزه ست اگر وارد میدان بشود
فرق دارد غمت اما, ز غم و داغ حسین
کفتری کو برسد, سایه ایشان بشود؟
****
غزلم گرچه پر از زخم, ولیکن ای کاش
مرهم زخم دل شاه خراسان بشود

شاعر : ایمان کریمی

نفس سوخته را مرهم و درمانی نیست
حال و روز تو یقین غیر پریشانی نیست

العطش العطش اینقدر مگو از جگرت
که ازین ظالمه امید به احسانی نیست

اثر زهر همین است بسوزاند و بس
آه در حجره ی در بسته که بارانی نیست

اصلا انگار بنا نیست که آبت بدهند
اصلا انگار دراین غمکده انسانی نیست

این کنیزان به زمین خوردن تو میخندند
غربتت آه دگر غربت پنهانی نیست

رسم اینست به مهمان همه تکریم کنند..
زهر دادن بخدا سنت مهمانی نیست

خواهری نیست بیاید به سر بالینت
خواهری نیست سر تو روی دامانی نیست

اینقدر سعی مکن تا که ز جا برخیزی
به تن سوخته ی تو رمق و جانی نیست

چشم تارت به در حجره چرا خشک شده؟
یار و یاور که دراین معرکه میدانی نیست..

باتن محتضرت بهتر ازین کاری که..
آسمان را به دو خط روضه بگریانی نیست

خواهری روی تل از سوز جگر ناله کشید..
سربریدن زقفا رسم مسلمانی نیست

نیزه را در بدن یوسف زینب نکنید
سنگدل تر ز شما گرگ بیابانی نیست

پیش زینب به تن شاه جسارت کردند
زینت دوش نبی را همه غارت کردند..

شاعر : سید پوریا هاشمی

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عبااست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش

شاعر : قاسم نعمتی

یاعلی!...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: أینَ الفاطِمیُّون؟......
ما را در سایت أینَ الفاطِمیُّون؟... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2fatemiioon3 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 19:41