چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی
صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی

 

تمام قصه‌ی دردِ هزار و یک شب ما را
- بدون آنکه بخوانی- به یک اشاره بگویی

 

نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»
تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی

 

برای دخترکانی که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی

 

و موج، پشت سرِ موج، به صخره‌‌ها بزنی تا
از آن حقیقت آبی در این کناره بگویی

 

چه سبز می‌شود آن روز که در صدای سواری
غزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی

 

 

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی

مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی

شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی

می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

 

غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می‌کند

 

با «حلیمه» می‌روی تا کوه تعظیمت کند

وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند

هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند

ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

 

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی

 

دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود

آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود

با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود

 

گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید

وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید

 

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت

وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

ناز لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت

خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت

 

رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین

تا چهل سالت شود می‌میرد این روح الامین

 

 

 

 

 

یاعلی!...

أینَ الفاطِمیُّون؟......
ما را در سایت أینَ الفاطِمیُّون؟... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2fatemiioon3 بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:32