حرم امن تو کافی است هراسان شده را(اشعار میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها)

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ازشب میلاد تو اینگونه حاصل می شود
ماه ،روز اول ذی القعده کامل می شود

 

بارها سر در میارد از شب میلاد تو
تا که جبرائیل ازخورشید غافل می شود

 

گوئیا شان نزولش می شود ایران ما
هرچه بر "موسی بن جعفر"سوره نازل می شود

 

پای او "شاه چراغ "و دستها "عبدالعظیم"
چشم ایران چون که مشهدگشت-قم ؛دل می شود

 

خاک مشهد نسخه ی ایرانی کرب وبلاست
حضرت معصومه زینب را معادل می شود

 

هرچه قابل تر در این مجموعه ناقابل تر است
هرچه ناقابل در این مجموعه قابل می شود

 

هرکسی از خویش داخل گشت خارج می شود
هرکسی از خویش خارج گشت داخل می شود

 

هرکسی درشهر عاقل گشت عاشق هم نشد
هرکسی درصحن عاشق گشت عاقل می شود

 

رتبه ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب
شاه باترفیع در صحن تو سائل می شود

 

درحریمت شعر گفتن کار خودرا می کند
"شاطر عباس قمی" هم گاه "دعبل "می شود

 

اشک وقتی واقعی شد در حرم هم سرگرفت
پس به جای مُهر پیشانی من گل می شود

 

هرکسی طرز ارادت را به تو توضیح داد
صاحب یک جلد توضیح المسائل می شود

 

گوشه ای از لطف پنهان تو که معلوم نیست
گوشه ای از لطف معلوم تو"فاضل"می شود

 

تاچهل شهرمجاور وسعت اکرام توست
پس من همسایه ات رانیز شامل می شود

 

مشکلات سختم آسان شد ولی کاری بکن
دل بریدن از تو دارد باز مشکل می شود

چشم دلم به سمت حرم باز می شود

با یک سلام صبح من آغاز می شود

 

پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود

 

قفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می شود

 

فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه

اینجا دل شکسته سبب ساز می شود

 

کو چشم روشنی که ببیند در این حرم

هر روز چند مرتبه اعجاز می شود

 

اعجاز توست اینکه دلم یا کریم توست

قلب تپنده ی حرم قم، حریم توست

 

اینجا بهشت دختر موسی بن جعفر است

از نفحه ی شهود و تجلی معطر است

 

برپا شده است مکتب قرآن و اهل بیت

دارالعلومِ مریم آل پیمبر است

 

اینجا کلید علم و فقاهت ارادت است

خاک در حریم تو علامه پرور است

 

چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست

اینجا چقدر چشمه ی جوشان کوثر است

 

تنها پناهگاه دلم صحن آینه ست

وقتی دلم از آه زمانه مکدر است

 

هر شب کنار مرقد تو یک مدینه دل

دنبال قبر مخفی زهرای اطهر است

 

صحن تو غرق بوی گل یاس می شود

اینجا حضور فاطمه احساس می شود

 

با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه

اینجا دمیده کوکب اقبال فاطمه

 

بی اختیار پای ضریحت رسیده است

هر زائری که آمده دنبال فاطمه

 

دارد تمام مرقد تو بوی آسمان

اینجاست سایه سار پر و بال فاطمه

 

فرمود آشیانه ی‌ امن الهی است

صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه

 

خورشید آل فاطمه از راه می رسد

هر سال ما اگر که شود سال فاطمه

 

ای عمه ی امام زمان! کاش در حرم

یک صبح جمعه لایق دیدار می شدم

 

خاتون ملک ارض و سما إشفعی لنا

محبوبه ی حبیب خدا إشفعی لنا

 

آرامش و قرار دل ثامن الحجج

ای زینب امام رضا إشفعی لنا

 

عصمت دخیل بسته به پرهای چادرت

ای آفتاب حُجب و حیا إشفعی لنا

 

در هر سحر به سوی ضریح اجابتت

می آورم دو دست دعا إشفعی لنا

 

روی سیاه و بار گناهان ما کجا

لطف و کرامت تو کجا إشفعی لنا

 

مهر و ولایتت شده حبل المتین ما

در صبحگاه روز جزا إشفعی لنا

 

یوم الحساب تو همه امید شیعه ای

تنها نه شیعه اهل جهان را شفیعه ای

 

با حبّ تو کسی که دلش را محک زده

طعنه به پارسایی حور و ملک زده

 

سرشار از زلالی نور یقین شود

در مرقد منور تو قلب شک‌زده

 

از چشمه های فیض تو سیراب می شود

هر کس دلش ز قحطی ایمان ترک زده

 

تنها نه چشم آدمیان بر عطای توست

بر گنبد تو دست توسل فلک زده

 

شب های جمعه طوف حرم می‌ کنم ولی

گویا کسی به زخم دل من نمک زده

 

دارد ضریح اطهر تو بوی کربلا

قلبم برای دیدن شش گوشه لک زده

 

امشب گره گشاست دم یا رضا رضا

در دست توست تذکره ی کربلای ما

 

یوسف رحیمی

 

 

لحظه ها لحظه های رویایی

چشمها چشمه های دریایی

 

ابرهای بهار می بارد

قلب های پُر خروش و شیدایی

 

آسمان محو تابش خورشید

چه طلوعی چه صبح زیبایی

 

دفتر باد لابه لای چمن

گرم نقاشی و گُل آرایی

 

و تو ای قبله ی دلِ مریم

روی دستِ مسیح می آیی

 

منّت خویش بر سرم بگذار

روی چشمم بیا قدم بگذار

 

از دلِ خانواده ی یاسین

آمدی ای کریمه ترین

 

جای تو آسمان و عرش خداست

لطف کردی آمدی به زمین

 

پیش ِ پایت عجب شلوغ شده

سائلان صف کشیده اند ببین

 

همه ی باغها برای شما

هرچه خواهی بیا و میوه بچین

 

من دعا میکنم تو را به خدا

دست بالا ببر بگو آمین

 

کاش گَردَم فدای معصومه

جان دهم زیر پای معصومه

 

مِهر رویِ تو محور خورشید

نام تو نقش دفتر خورشید

 

در افق های روشن فردا

سایه ی توست بر سر خورشید

 

دختر نجمه ، ای ملیکه ی نور

بانویِ ماه ، خواهر خورشید

 

هرکه خواهد ببیندت گیرد

آینه در برابر خورشید

 

قبر تو قبر مادر سادات

کعبه ی دیده ی تر ِ خورشید

 

عقل ها مانده اند حیرانت

پدرت گفته جان به قربانت

 

هرچه داریم از خدا داریم

نعمتِ عشق از شما داریم

 

تا تو هستی شفیعه ی محشر

غم نداریم چون تو را داریم

 

در تمام جهان بگردی نیست

مثل این کشوری که ما داریم

 

ما به لطف صفای مقدمتان

دو حرم مثل کربلا داریم

 

این طرف قم که خاکِ تربت توست

آن طرف مشهدالرضا داریم

 

تو و آقا که جانِ ایرانید

از ازل صاحبانِ ایرانید

 

دل به دریا زدی خطر کردی

مثل زینب تو هم سفر کردی

 

در بلندای عاشقی بانو

از سر ِقله ها گذر کردی

 

هر بلایی که بر سرت آمد

باز هم سینه را سپر کردی

 

همرهانِ تورا همه کشتند

روز و شب به غُصه سر کردی

 

از غم ِ دوری برادرها

رختِ داغ و عزا به بر کردی

 

لاله از باغ بی کسی چیدی

کِی ولی روی نیزه گل دیدی

 

گرچه قلبت هزار بار شکست

کِی دگر بر سر تو سنگ نشست

 

کِی به نامحرمان اسیر شدی

کِی به دست تو خصم سلسله بست

 

کِی سر ِ دلبر ِ تورا بردند

در بر ِ یک شراب خوار ه ی مست

 

دشمنت حمله کرد اما تو

معجر و چادرت نرفت ز دست

 

با همه غربتت بگو آیا

خارجی زاده ات کسی خواندست؟

 

گرچه بر شانه بار غم بُُردی

سیلی و تازیانه کِی خوردی؟

 

علی صالحی

 

 

 

دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد

کنار درب حرم، بین زائران گم شد

 

نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد

دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد

 

به یاد مسجد و باب الجواد افتادم

سرود عاشقی ام، یا امام هشتم شد

 

به محض بردن نام امام آینه ها

لبان آینه هایت پر از تبسّم شد

 

به استحاله کشاندی مرا به لبخندی

دو چشم مملو اشکم، دو خمره ی خم شد

 

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت

سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

 

از آب شور حرم ، شوق و شور می گیرم

وضو برای تشرّف به طور می گیرم

 

ستاره ام، که در این آسمان ظلمانی

از آفتاب حضور تو نور می گیرم

 

چقدر زائر عاشق شبیه کودکی ام

ضریح مرقدتان را به زور می گیرم

 

چه افتخار عظیمی است آمدی اینجا

عجیب نیست که حسّ غرور می گیرم

 

برای رد شدنم از پل صراط جزا

ز دست لطف تو برگ عبور می گیرم

 

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت

سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

 

نسیم مرقدتان عطر کوچه باغ بهشت

بَرَد ز خاطره ها غصّه ی فراق بهشت

 

رواق های حریمت بهشت نور و بلور

بلند گنبد نورانیت، چراغ بهشت

 

مدام روز قیامت پی تو می گردم

نمی روم به جهنّم، و یا سراغ بهشت

 

شکسته باد دو پایم، اگر که روز حساب

بدون تو بگذارم قدم به باغ بهشت

 

منم مدیحه سرایی که آرزو دارم

جوار باغ تو باشم، شده کلاغ بهشت!

 

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت

سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

 

وحید قاسمی

 

 

سائل لطف نوشتند بنی آدم را

سر ِ این سفره نشاندند همه عالم را

 

صبح فردا عجبی نیست اگر بنشانند

یک طرف آسیه و یک طرفت مریم را

 

حس ِ معراج نشینیِ من این است فقط

گوشه ای از حرمت پهن کنم بالم را

 

در ضریحت شرف آدمیت ریخته اند

پس محال است که آدم نکند آدم را

 

 همه بالفعل مسیح اند اگر پخش کنند

نفس ِ دختر موسایِ مسیحا دم را

 

مثل یک عرش برای تو حرم ساخته اند

کاش میشد حرم حضرت زهرا هم را

 

با گدایی حرم فخر به دنیا داریم

هرچه داریم از این دختر موسی داریم

 

قصد کردی بکِشی و بکِشانی همه را

تا به معراج ِ بلندت برسانی همه را

 

ریشه های دلِ ما رشته ای از چادر توست

چادرت را بتکان تا بتکانی همه را

 

به خدا ذره ای از خانمی ات کم نشود

چه برانی همه را و چه بخوانی همه را

 

تربت پای تو بودن چه به ما می آید

پس چه بهتر سر راهت بنشانی همه را

 

یک دو قربانی ما نیست برازنده ی تو

وقت آن است بیایی بستانی همه را

 

بشکند گر سر عشاق فدای سر تو

همه ی ما به فدای نخی از معجر تو

 

ما گداییم همه وقت نظر داشتنت

خاک پاییم همه وقت گذر داشتنت

 

آمدی مردم ایران به نوایی برسند

ورنه جز اینکه بهانه ست سفر داشتنت

 

علم شد تربت سجاده ی بیت النّورت

حوزه ی علمیه شد لطف سحر داشتنت

 

یک نفس در جگرت سوخت و شد روح الله

برکت داشت چقدر ، آهِ جگر داشتنت

 

فتنه ای آمد و چون فاطمه جمعش کردی

ای به قربان تو و سینه سپر داشتنت

 

در طریقت نفس از پا که بیفتد خوب است

سیر معراج به اینجا که بیفتد خوب است

 

گاه بابا سخنش را به تو تنها میگفت

چون نبی گرچه علی داشت به زهرا میگفت

 

جایگاه تو چنان در نظرش بالا بود

جای آن داشت به تو اُمِّ ابیها میگفت

 

دست خطِ تو که میدید فقط می بوسید

تا که یادِ تو می افتاد "فداها" میگفت

 

خبر از عصمت بی چون و چرایت میداد

هر امامی که مقامات شما را میگفت

 

عمه ی کرب و بلا در تو تجلی کرده

باید این آینه را زینب کبری میگفت

 

بر روی چشم همه جای شما محفوظ است

احترام تو در این شهر خدا محفوظ است

 

مطمئن باش در این شهر پریشان نشوی

بی برادر نشوی پاره گریبان نشوی

 

مطمئن باش کسی سنگ نمی اندازد

از عبورت ز سر کوچه پشیمان نشوی

 

محملت بر روی چشم همگان جا دارد

به خدا مورد آزار مغیلان نشوی

 

آن قدر پوشیه و حله سرت میریزند

زیر یک معجر پاره شده پنهان نشوی

 

زیور آلات تورا مردم اینجا نبرند

وسط خیمه ی آتش زده حیران نشوی

 

محملت شعله ور از واژه ی غارت نشود

حَرمت بسته به زنجیر اسارت نشود

 

علی اکبر لطیفیان

 

 

 

 

حرم امن تو کافی است هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

 

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت

تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

 

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است

خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

 

گندم ری به تنور کرمت پخته شود

از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

 

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است

از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

 

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم

چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

 

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد

کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

 

در محلّه خبر لطف تو بهتر پیچید

پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

 

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا

دستگیری نکنی دست به دامان شده را

 

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت

تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

 

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم

گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

 

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

 

علی اکبر لطیفیان

 

 

یاعلی!...

 

أینَ الفاطِمیُّون؟......
ما را در سایت أینَ الفاطِمیُّون؟... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2fatemiioon3 بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 20:38